قالب وبلاگ ...!
خواهر گلم نمیدونم چرا این چن وقت دلم هوس بارون کرده ب همین علت اینجانب عقده ی خویش را توی وبلاگ شما خالی کرده و حال و هوای بارونی ب وبلاگ شما داده شما خودتم بارونو دوس داری ولی نوع ابر و بارون رو با اجازت من انتخاب کردم عزیزم الآن خواب تشریف داره ب محض این ک بیدار شه خبر عوض شدن قالب وبلاگشو میدم میدونم ک اگه بفهمی ب ترتیب قیافت اینجوری میشه : و بعد هم مهربون میشی : * میدوسمت عزیـــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــزم * ...
نویسنده :
آبجیــــــــــ حنانــــه
10:16
دیشب و مهربونیه حسنا جون .... :))
سلام خواهر نازنینم ... عزیز دلم شما فوق العاده ای عشقم اصن نمیدونم از کجا شروع کنم و مهربو نی هاتو نام ببرم ؟؟ عزیزم دیشب قبل از خواب ی ذره شوخیمون گرفته بود داشتیم همدیگرو قلقلک میدادیم وقتی من اومدم شما رو قلقلک بدم شما برای دفاع از خودت بدون قصد و قرضی با پاهات زدی ب فکم ! دیگه مامان خیلی شاکی شده بود از سر و صدای ما و اینجوری شده بود وقتی میخواستم بخوابم مثلا اومدی از تو دلم دربیاری ک زده بودی تو فکم نشستی بالا سرم و شروع کردی ب نوازش کردن موهام عزیزم انقدر با این کارت ب من آرامش دادی ک اصن نفهمیدم کی خوابم برد ...؟! ی آن از خواب پریدم دیدم هنوز بالا سرمی و هنوز داری نوازشم میکنی عزیزم انقدر خجالت زده شدم ک خدا میدونه...
نویسنده :
آبجیــــــــــ حنانــــه
5:02
ی خبر بد ... ی خبر خوب !
سلام سلام سلام وای اول میخوام یه خبر بد بدم با جازتون امروز رفتیم ختم یه پسر 18 ساله ب نام محمد ... بیچاره یه ذره رنگ و روش زرد میشه میبرنش دکتر دکتر میگه کروموزوم شماره 22 از بچگی مشکل داشته و تا 48 ساعت دیگه بیشتر زنده نیس... آخی تازه کنکور داده بود هنوز جواب کنکور نیومده فوت کرد بیچاره حالا ی خبر خوب : دیشب رفته بودیم عروسی پسر عموی بابام ( علی آقا) بد نبود خوش گذت ولی انقدر صدای آهنگ زیاد بود ک دیگه وقتی رسیدیم گوشمون داشت صوووووووت میکشید خواهر گلم ببخشید تقصیر منه دیشب ازت عکس نگرفتم ...
نویسنده :
آبجیــــــــــ حنانــــه
22:54
افتادن ششمین مروارید عجقم :)
ششمین دندون جیگر آبجی چند دقیقه پیش افتاد مبارکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه عزیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزم اینم از عکسا : اینم از مروارید ...
نویسنده :
آبجیــــــــــ حنانــــه
15:11
فقط عکــــــــس :)
تولد محمد حسین جان و...
شاه عبدالعظیم حسنیـ :)
دیشب خیلی دلم از آدما گرفته بود تصمیم گرفتیم بریم شاه عبدالعظیم . رفتیم نماز مغرب و عشا رو اونجا جماعت خوندیم . بعد از نماز هم نشستیم دعای کمیل خوندیم. ( خیلی چسبید) بعد از دعا هم رفتیم تو برای زیارت یه چن وقتی بود دلم یه جای زیارتی میخواس ! خدا جونم شکرت که منو لایق دونستی همراه بنده هات دعا و نماز جماعت بخونم خدایا شکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرت ...
نویسنده :
آبجیــــــــــ حنانــــه
10:53
تولد در پارک نهج البلاغه :)
خواهر گلم ما به مناسبت تولد شما با عمو ها و عمه اینا رفتیم پارک نهج البلاغه و برای شما و طاهره جان تولد گرفتیم ولی متاستفانه شما عکس تکی نداری میدونی چرا؟! به خاطر اینکه من عکاس نبودم وگرنه کلی عکس تکی ازت میگرفتم عشقم حالا زیادم مهم نیس ک حتما تو وبت عکسات باشه عسلم همین ک برات میمونه خوبه در عوض یه فیلم داری ک تمام سوژه ها توشه به نظر من ک همون یه فیلم بسه ! نظرت ؟ *حالا بگذریم ... خ ب ر ب ع د یـــــــــــ : تولد محمد حسین جان (پسر عمو) 6/6 هستش به همین مناسبت قراره فردا شب ینی جمعه شب همون جایی ک برا شما تولد گرفتیم برا محمد حسین هم بگیریم حالا ایشالا سعی میکنم خودم عکس و فیلم بگیرم ک مث...
نویسنده :
آبجیــــــــــ حنانــــه
16:27
حسنا گلیِـــــــــــ و ...
بـــــــــــــــه بــــــــــــــــــــه پاشـــــــــــــــــو بچه حسنا جونیــــــــــــــ تو خونه آماده برای رفتن حسنا جون و دو تا سبــــــــــــد گــــــــــــــ ــــــــــل این یه ذره واضح تره ... به به چه گلاییــــــــــــــ حسنا جونی داره پیاده میشه بره استقبال اینم یه گل دیگه حالا ی چرت تو صندوق ماشین بزنیم ، خسته شدم ... هه هه بیـــــــــــ دندون ...
نویسنده :
آبجیــــــــــ حنانــــه
11:37